کاش میتوانستم
کاش می توانستم در آسمان پرواز کنم یا اینکه دیوانه وار در بیابان ها و کنار ساحل مى دویدم و هنگام خستگی قدم مى زدم تا خودم را بیابم خودم را که سالهاست گم کرده ام شاید پیدا شوم شایدم نه!
این دنیایى که من در آن اسیرم مانند قفسى که هر لحظه تنگ تر و تنگ تر مى شود باز هم براى من کوچک است و هر روز استخوان هایم در آن خرد مى شود و کاملا خسته و بى جان و بى روح به خوابى عمیق و شایدم روزی بى بازگشت فرو مى روم. تو چه میدانى؟ تو هیچ نمى دانى!
تو نمى دانى که من در این دنیاى حسرت در این دریاى غم روزها و شبهایم بیهوده سپرى مى شود
کاش بتوانم...